بسی شکوه دارم از این روزگار
برای بیانش ندارم قرار
شروع مینمایم من از کودکی
ازآن کودکی سراسر یکی
بگویم برایتانکمی از خودم
نمایم عیان سرنوشت خودم
درآن روزها شادی بسیار بود
درآن روزها بازی بسیار بود
همه بچهها فکر بالغ شدن
به پیش همه گورد و لایق شدن
جوانی به تندی شد از کف برون
میانسالی آمد پس از آن برون
از این روزگار لطمهها خوردهام
زبس ازکسان تعنهها خوردهام
هم اکنون دراین زندگی ماندهام
ولی با همه ساز آن خواندهام
سخن را همی پیر فرزانه گفت
کلید همه قفل در بستهگفت
به امید آن روز من ماندهام
به امید آن روز من زندهام
درباره این سایت